سوتک

عاشقانه

سوتک

عاشقانه

رنج زن

زن عشق می کارد و کینه درو می کند....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر....

می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی .....

برای ازدواجش در هر سنی اجازه خانواده لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ........

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ............

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ..........

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی .........

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .........

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .........

و هر روز او متولد می شود ، عاشق می شود  ، مادر می شود ، پیر می شود و می میرد.....

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد .......


« دکتر علی شریعتی » 
 
 

خدایا

خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا
اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است… 

                                                                          دکتر علی شریعتی 

 

  

                                               

سلام دوباره

سلام همگی خوبین؟ 

میدونم خیلی وقته نیومدم خیلی سرم شلوغ بود اصلا وقت نمی کردم بیام 

از همه دوستام که حتی در نبودمم سر میزدن خیلی ممنونم 

اومیدوارم بازم همه ی دوستام مثل قدیم بهم سر بزنن 

 

 

بگذار تنها باشم 

اینگونه هیچ صدای ریاکارانه ای خلوتم را نمیشکند 

بگذار سکوت، واژه بین من و تو باشد 

تا هیچ بهانه ای برای نگاه های ملال انگیز نماند 

بگذار دستهایم را برای خویش نگاه دارم 

تا وقتی بر زمین افتادم اسیر دستهای سرزنشگر نگردم 

بگذار خویش باشم با تمام دردهای گفته و نگفته خویش 

بگذار گریه باشم با زلال غم 

بگذار هیچ از من با تو نیامیزد 

بگذار خویش باشم 

بگذار مرا به حال خویشتن 

اگر دوست میداری مرا 

تنها اگر....