سوتک

عاشقانه

سوتک

عاشقانه

شکست

من از یک شکست عاشقانه می آیم، بگذار همه برای این اعتراف تلخ سر زنشم کنند. 

شکست نه برای پنهان کردن است نه بهانه پنهان شدن. 

همه میگویند از صبح بنویس، از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت، باران پنجره چشمانم را شسته است؟ 

بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز، که حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است. 

قیمت وفا شاید گران تر از آن بود که بهانه دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش بر آید. 

سقف اعتماد تعمیریست، مدام چکه میکند، آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او که باید پر باشد خالی ست، نمیتوانم باورش کنم نه رفتنش نه ماندنش را. 

مهم نیست تمام سر زنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد و آتش را میسوزاند. 

اگر ترانه ها ثمره خیال بود به جنون نمی رسید، اعتراضی نیست کسی که به او نمی رسد به جنون رسیده از او راضی ست. 

خلاصه غم سنگینی ست اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد. 

اما همیشه حق با برنده ها نیست، می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد. 

قرار بود چیزی بگویم: 

سخت است 

بی علاج است 

دانستنش آدم را کم کم میکشد 

گریه ی شبانه می آورد 

  اون یکی رو جز من داشت 

سکوت میکنم تا به خاک سپردن آخرین خاکستر های آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد. 

گریه میکنم با شکوه، مثل اقیانوس، بلند مثل اورست، او نمی شنود و نمی داند که ماه، خوشبختی مشترک همه ی بی ستاره هاست. 

یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سوال آشفته من است: 

 

چی کار کرد اون دل سادم                                 که از چشم تو افتادم؟  

 

 

 

  

اینم جواب داداش گلم آقا جواد که من خیلی خوشم اومد

 

 تلخی شکست عاشقانه، حتی شیرین تر از بهانه ای برای پنهان شدن است. شکست عاشقانه ی پیدا شدن، شیرین ترین شکست تلخ احساس است.

کسانی می توانند از صبح بنویسند و آفتاب، که جرات گرمای سوزان خورشید و شنا کردن در اعماقش را داشته باشند.
باران هم که هیچوقت در لطافت طبعش خلاف نیست.
یکی از صبح و آفتاب می نویسد، اما تاریک.
دیگری از تیرگی زیر چشمانش می نویسد. از باران هایی که نورانی است. ولی تیرگی صبح کجا و روشنای باران چشم کجا.

و از بوی خوش لحظه های تنهایی و زرد، در برهوت پاییز
بی ستاره ای که آبروداری میکند و با حضورش، محفل تنهایی تو را زردتر.

قیمت وفا، به گرانی اعتماد برگ به باد است. حتی اگر بهانه ای هم برای دوست داشتن درخت وجود نداشته باشد.
میان ماندن و رفتن، در دوراهی باور کردن فاصله ی این دو، دچار جبر باور میشویم و ...
... و دیگر به قول تو مهم نیست.
سرزنش ها بهانه ای جز گفتن اخبار به بهانه ای دیگر به هم نیستند. و بهانه ای هم جز این ندارند. نه حقیقت به درد افتادن درد، و نه به آتش کشیده شدن آتش.

گریه کن. باشکوه گریه کن. مغرور گریه کن.
مانند رود که در نشیب دره، سر به سنگ می کوبد، رونده باش.
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.

ماه، متانت مهربان تاریکی هاست. زمانی که هیچ وقار و نجابتی برای ستارگان چشمک زن باقی نمانده است.

و در آخر:
بی گناهی، کم گناهی نیست در بازار عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان رفته است.

تنهایی مرد و من تنها تر شدم

دلم برای تنهایی میسوزد  

چرا هیچکس او را دوست ندارد؟ 

مگر او چه گناهی کرده که هیچکس او را نمیخواهد؟ 

دیشب تنهایی از اتاقم گذشت 

دنبالش دویدم 

ولی او رفته بود‍، تنهای تنها 

نیمه شب او را کنار حوض خانه پیدا کردم 

از گریه چشمانش قرمز قرمز بود 

برایش گریستم آخر او از تنهایی مرده بود 

تنهایی مرد و من تنهاتر شدم