سوتک

عاشقانه

سوتک

عاشقانه

اگه دلت گرفته اینو بخون

به نام او...

هر وقت دلت گرفت اینو بخونش

دلت گرفته؟ غصه تو دلت خونه کرده؟ به هم ریختی و دل و دماغ هیچ کاری رو نداری؟ نکنه از زندگی سیر شدی،نکنه تو خلوت و تنهاییت به خدا گله کردی که چقدر بد شانسی؟ نکنه تو گوشت زمزمه کرده اینجا دیگه آخر خطه؟

آهای یکم یواش تر. اگه اینجوری تند بری شاید به گرد پات هم نرسم. یه کم مکث کن هیچ فکر کردی که میتونست بدتر از این باشه؟ یادش بخیر پدر بزرگم میگفت:آدم توی زندگی به یه جاهایی میرسه که میگه یعنی بدتر از این میشه یعنی من قدرت و تحمل این بار غم رو دارم و هر چی جلوتر میره میبینه اون غمهای قبلی خیلی کوچیکتر از غم هایی هست که بعد از اون، روزگار براش تدارک دیده.

نترس اون بالای سری هوات رو داره. مطمئن باش اون قدر حواسش هست که بیشتر از ظرف تحمل و شکیباییت غم برات نرسه، آخه اون تو رو آفریده قدر و اندازه و تحمل تو رو بیشتر از تو میدونه

هر چند قرار نیست همه آدما غمهاشون رو جار بزنن، یا تو از وزن باز غمی که روی دلهاشون سنگینی میکنه با خبر بشی باز ممکن تو هم به نتیجه امروز من رسیده باشی که همه آدما بلااستثنا حتی اونا که تو نظرت از همه عالم و آدم خوشبخت ترن، حداقل یه غم تو زندگیشون دارن که شاید اون قدر بزرگ باشه که تو حتی تحمل شنیدنش رو هم نداشته باشی، که ممکنه حتی از شنیدنش مثل یه تیکه یخ در مجاورت حرارت ذوب بشی یا مثل گلبرگهای ظریف یه گل تو حس سرمای سوزنده چله زمستون بسوزی و متاثر بشی.

شاید باور نکنی اگه بهت بگم غصه های زندگی نعمتن. چرا باورش برات سخته وقتی غصه ها نعمت هایی هستند که اگه نباشن شادی، خوشبختی و آرامش بی رنگ و بی معنا می شه.

هیچ حس کردی، وقتی خوشبختی رنگ عادت بگیره اولین حاصلش نا شکریه؟

دوستی ازت میپرسه: چه خبر؟ و تو با صدایی که نارضایتی توش موج می زنه می گی، امن و امان بعد می گی خسته شدم آخه اینم شد زندگی و...

تو اون لحظه به اتفاقاتی که می تونست بیوفته فکر کردی؟ امان از وقتی که یه مشکل تازه از راه میرسه اون وقت می فهمی امن و امان چه نعمتی بوده، چند بار به نعمتهایی که داری فکر کردی؟ چقدر از روزت رو به شکر نعمت هاش اختصاص دادی؟

یه کم صبور باش؛ نگو عجب دل خوشی داری با کدوم خوشبختی، اگه وضع منو داشتی خوشبختی از یادت میرفت. چه غم انگیزه که ظرافت نگاهمون یه جورایی کم رنگ شده، چه عجیبه وقتی حرف خوشبختی و نعمت به میون میاد همه ناخودآگاه تصور میکنیم حرف از یه نعمت دور دست و دست نیافتنیه و یه رویای عجیب و غریبه... 

چرا فکر میکنیم خوشبختی خیلی از ما دوره یا دستمون برای رسیدن به نعمت های آن چنانی خدا خیلی کوتاه؟ حتی اگه تو این لحظه در گیر یه غم عمیقی، حتی اگه غصه اونقدر پریشون و مستاصلت کرده که حس میکنی تنها کاری که میتونی بکنی اینه که خدا رو از ته دلت صداکنی، پس صداش کن.

این خودش یه نعمت بزرگ و یه نشونه عزیزه. شاید علتش اینه که خدا دلش واسه تو، واسه صدات تنگ شده، شاید اگه خوب فکر کنی به این حس برسی که این غم چه نعمت با ارزش و با شکوهی بوده که خدا ازش یه بهونه ساخته واسه اینکه دوباره همراهیشو با خودت پر رنگ تر و نزدیک تر حس کنی. مبادا دست کمش بگیری، مگه نعمت همراهی و حمایت خدا کم نعمتیه؟

یه لحظه چشمات رو ببند و تصور کن یه روز سخت و پر از غصه رو با هزار مشکل بزرگ به شب رسوندی و حالا با یه ذهن مشغول و یه فکر نگران با یه عالمه دل شوره و اضطراب و ترس سر روی بالش گذاشتی تا شاید با چند ساعت خواب از فکر غصه های امروز و نگرانی های فردا که تو رو یه لحظه رهات نکرده چند ساعتی دور بشی.

هزار بار توی رختخواب این پهلو اون پهلو میشی، در حسرت یه خواب راحت و یه آرامش کوتاه، اما دریغ که به چشمات نمیاد هیچ، سر درد هم اضافه میشه  به خودت میای میبینی صبح شده اما چیزی از خیال و غصه هات کم نشده.

خودمونیم چند بار به خاطر اون شبایی که راحت سر رو بالش گذاشتیم و شیرینی دلچسب خواب مهمون چشمامون بود خدا رو شکر کردیم؟ اصلا به نعمت بودنش فکر کرده بودیم همین نعمت ارزشمند فراموش شده که اگه فقط چند شب ازش محروم بشیم می تونه یه دنیا کلافمون کنه.

یادم نمیره اون روز غم انگیز توی بیمارستان. اون خانم جوانی که درانتظار اتاق عمل بود، خانمی که به خاطر سرطان تا چند ساعت دیگه از نعمت داشتن زبان محروم می شد فکر اینکه تو اون لحظات چی بهش می گذشتو تصور زندگی بدون نعمت تکلم برای کسی که یه عمر از اون نعمت برخوردار بوده منو متاثر کرد. با خودم فکر کردم تو اون لحظه های آخر با علم به اینکه دیگه فرصتی برای حرف زدن نداشت چه کلامی رو برای صحبت با کودکش،با عزیزترین نزدیکانش انتخاب کرده بود.

آه،چرا ما همه ی این نعمتهای بزرگ رو از یاد بردیم؟فقط به این دلیل که بهشون عادت کردیم؟ اما مگه عادت کردن دلیل موجهی برای ندیدن نعمتها و فراموش کردن خوشبختی هاست؟ همین ما که اگه خدایی نکرده یک روز از داشتن یکی از همین نعمتها محروم بشیم اون وقت لب به شکوه وا میکنیم که این حق من نبود، مگه اون روزهایی که اون نعمتها رو داشتیم به خاطرش خدا رو شکر کردیم؟؟

چه زیباست که این جمله رو به خاطر بسپاریم و در عمل به آن وفادار بمانیم که: همیشه نعمت هایی رو که دارا هستید بشمارید نه محرومیتها و گرفتاریهای خود را.

یادمون باشه خیلی وقتها خوشبختی تو امن و امان همین لحظه هاست که توی ، زندگی تو مثل یه عادت روی ارزش های بی اندازش غبار فراموشی نشسته.

گاهی برای درک خوشبختی تنها کاری که باید بکنیم اندکی تامل و یه غبار روبی ساده از چشمهایی است که به رسم عادت، به سرعت و به سادگی از نعمتهای شگفت آور روزمره گذشته.

حالا دوست خوبم تویی که تا این جا مطلب رو خوندی و درک کردی، اگه دلت گرفته، قدر غصه هات رو بدون، حتی به خاطرشون خدا رو شکر کن

یادت باشه، درک عظمت با شکوه خوشبختی فقط کنار لمس دقیق غصه ها امکان داره.

هر وقت دلت گرفت اینو دوباره بخون 

 

 

برای یکی از عزیزترین دوستام که میدونم خیلی دلش گرفته و من دوست ندارم اینجوری باشه 

فقط میخوام بهت بگم من همیشه کنارتم 

تو رو خدا غمگین نباش

نظرات 37 + ارسال نظر
کیمیا(َanne) پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ http://betunkhoshmigzare.blogfa.com

سلام مریم جان!
وبت جالبه!
مرسی که سر زدی...بازم منتظرت هستیم...
بهاری باشی...

سلام
مرسی سر زدی
نظر لطفته
چشم حتما میام

سلام پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ http://fly.blogsky.com

سلام.
واقعا غمگین نبودم. اما انقدر مطلبت قشنگ بود که یاد غم های کوچیکی که تا الان داشتم افتادم.

سلام
آخی
مرسی سر زدی

حسین soude70@yahoo.com پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:36 ب.ظ http://pishbinnewl90.blogfa.com

سلام مریم جان خوبی تک ستاره اول شدنم اصلن حال نمیده
خوب خوبه که لااقل مثه من نیستی
من دوست دارم از همه مخفی باشم و اصلن خودنمایی تکنم نمیدونم چرا.
تو میدونی؟
دنیای من با بقیه فرق داره شاید زیادی تنهام نه؟
البته نمیشه گفت تنهایی نه شاید خلوت رو دوست داشتن این بلا رو سرم آورده.
منتظرتم تک خانومی.
راستی من از قائمشهرم مازندران و خوشحال شدم دوستی مثه شما پیداکردم.ضمنن اسم برادر زاده ام مریم هستش.نمیدونم چرا خیلیها به اسم مریم حسودیشون میشه شاید زیادی خوشگله.مواظب خودت باشی نباشی یکی اون بالا مواظبته بای
تونستی میل بزن عزیزی

سلام
مرسی سر زدی
اینم یه نمونه زندگیه
بازم سر بزن

مرضیه پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ب.ظ http://www.mhtiam.blogfa.com

سلام مریم جان ممنون که سر زدی وب شما هم قشنگه. موفق باشید.

سلام
مرسی که بهم سر زدی
بازم بیا

نسیم پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ http://maahaak.blogfa.com

سلام مریمی
آخی کی دلش گرفته؟چرا دلش گرفته
قرار بود زود به زود این متنو بخونیم یادته؟ولی چند وقتی بود نخونده بودمش
دعا میکنم اونم دلش آروم شه
فدات عزیز دلم
دوست دارم
فعلا...

سلام نسیمو
آخی یکی از دوستام
چون دلش گرفته
آره منم خیلی وقت بود نخونده بودمش
ایشالا
عاشقتم

کیمیا و مهشید(َanne & diana) پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ب.ظ http://betunkhoshmigzare.blogfa.com

مرسی مریم جون بابت لینک...
بگو با چه اسمی لینکت کنیم؟!

سلام
مرسی سر زدی

حسین جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:43 ب.ظ http://shere-jadid

سلام شانسی وبلاگتو دیدم خوب بود فرصت شد پیش منم بیا

سلام مرسی سر زدی اما آدرس وبت رو کامل بهم بده تا بتونم بیام سر بزنم
آخه blogsky? blogfa?
کدوم؟

ج شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:46 ق.ظ http://d

سلام.

وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار
بیهوده ای است.

کاش میمردم و دوباره زنده میشدم و میدیدم که هیچ کس دور خانه اش دیوار نکشیده است. (فروغ فرخزاد)

یا علی.

سلام
مرسی از متن قشنگت
ممنون سر زدی

پرستیدنی شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ق.ظ http://deeba.blogsky.com

سلام
خوبی ؟
چه متن قشنگی. کاش منم غمگین بودم یکی واسه ما می نوشت

سلام
مرسی سر زدی

کیمیا(َanne) شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:51 ب.ظ http://betunkhoshmigzare.blogfa.com

سلا مریم جون!
چشم!حتما!
مرسی که میای!:-)

مرضیه شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:30 ب.ظ http://www.mhtiam.blogfa.com

سلام عزیزم چرا دلت ریخت وقتی مطالبه منو خوندی؟

پرستیدنی یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:26 ق.ظ http://deeba.blogsky.com

راستش بیشتر حس این شعر رو دارم

من از تبار غربتم
از آرزوهای محال
قصه ما تموم شده
با یه علامت سوال

اون علامت سواله همیشه تو ذهنمه
ممنون از کامنت. اما من پست که هیچی یه ایمیلم قبول دارم

مرضیه یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ق.ظ http://mhtiam.blogfa.com

سلام خوبی مریم جان؟ من حرفاتو درک میکنم ولی به قول خوده همین مردم در دروازرو میشه بست ولی در دهن مردم و نمیشه بست پس هیچ وقت غصه ی حرف مردم رو نخور و برات مهم نباشه منم اطرافم پر از این ادما ولی اصلا بهشون توجه نمیکنم.طوری که اگه حتی بهم بگن این راهی که میرم درسته خودم کجش میکنم چون .....................پس همون کاری رو بکن که فکر میکنی درسته.خودتو ناراحت نکن عزیزم.خوش باش

sajad یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ

از نهایت تاریکی

واز نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی ، برای من ای مهربان ! چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم


سلام
واقعا وبت خوشکل بود و هم مطالب زیبایی داشت
به من هم سر بزن
بای

سلام
مرسی از لطفت
میخوام بیام سر بزنما اما آدرس وبت رو نیاز دارم
اگه میشه کامل بهم بده

مرضیه یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ http://mhtiam.blogfa.com

مرصی گلم.ممنوننننننننننننننننننننننننننننننننننن

خواهش عزیزم

ج دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ http://darkoochehayemah.blogfa.com/

سلام.

خواهش می کنم، زنده باشی. لطف داری.

« گفته بود: کاسه ی آبی که در دست داری، حوصله ی درد و دل گوش دادن ندارد. خلاصه ای است از آب دریا. زحمت موج ندارد.
در خودش کلافه می شود، از کاسه سرریز می شود. همین کاسه ی آب که در دستت هست.
حالا که خلاف جریان آب، داخل کاسه قرار نگرفته ای، به هر طرف که کاسه را بگردانی، همان هست که هست.
این خواب تو بود.
صبح که از خواب بیدار شدی، حیران بودی.
این را خوب می دانی. این را خوب می دانی که موج ندارد کاسه ی آب.
جز زمانی که از خواب می پری. »

آره متن طولانی بود. ببخش.
علی یارت.

سلام مرسی بهم سر زدی

دارینوش دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ق.ظ http://Fly.blogsky.com

سلام.
مرسی که بهم سر زدی. از پیغامتم ممنونم.

سلام مرسی سر زدی
خواهش

هادی دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ق.ظ http://jast.blogsky.com

سلام
میای یک وبلاگ گروهی بتپانیم تو دل اینترنت ؟
خواهش
همکاری کن
خیلی حال میده

سلام
مرسی سر زدی
من با این کار حال نمیکنم

ایمان دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ب.ظ http://imansenator.blogfa.com

واقعا وب لاگ جالبی داری تبریک میگم

یلدا دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ب.ظ http://zemzemehaye-deltangi.blogsky.com/

سلام عزیز دلم.خوبی گلم؟؟
به خدا اینطوری نیست عزیزم.من چند روزه کمتر میام نت.دوست دارم هوارتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.بوووووووووووووووووووووووووووووووس
ببخش اگه ناراحت شدی گلم ولی به خدا اینطوری نیست
بووووووووووووووووووووووووووووووووووس

سلام یلدا جونم
مرسی بهمسر زدی
من خیلی دوست دارم عزیزم
booo0000000oooooooo00000s

ج سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:08 ق.ظ http://darkoochehayemah.blogfa.com/

سلام.

یک داستان مینی مال تقدیمت:

فاصله دختر تا پیر مرد، یک نفر بود. روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- چون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم. آره.
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد. کیفش را باز کرد و عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

یا علی.

سلام
مرسی از متنت
آخی غمگین بود
من که خیلی دلم گرفت

نسیم سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ب.ظ http://maahaak.blogfa.com

سلام مریمی
چطوری عزیزم
خوبی؟
خوش میگذره؟
دلم تنگیده برات
دوست دارم
babay

سلام نسیمم عزیز دلم
من خوبم اگه تو خوب باشی
مهم اینه که میگذره خوب و بدش مهم نیست
منم دلم خیلی تنگ شده برات
عاشقتم
b0000000000oooooooo000000000ooooooos

بهمن سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ http://www.setayeshmohammadi.blogfa.com

باسلام
وب خیلی زیبایی داری.
مخصوصا فالهای عشق سالت
مسرورمیشم به ما هم یه سربزنید
سپاسگذارم زیباترین فرشته خدا درزمین ستایش

سلام
مرسی بهم سر زدی
ممنون

سارا سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ http://www.adamekhaste.blogfa.com

عزیزم فوق العاده بود مثل همیشه.....
ببخشید گلکم من درگیر کارای دانشگام شدم سیستمم نداشتم تا همین ۱ ساعت پیش....
من عاشقتم

مرسی گلم
آخی
مرسی بهم سر زدی جیگرم

وحید چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:43 ق.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
ببخشید دیر اومدم.آخه از شنبه تا سه شنبه دانشگاهم.
با این که آدما دوست ندارن نصیحت بشنون ولی آپت شنیدنی بود.
خیلی خوبه اگه نگات به زندگی همین جوری باشه.
فعلا...

پرستیدنی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ق.ظ http://deeba.blogsky.com

سلام
خوبی ؟

نکنه توام عاشقی که اینجوری می نویسی ؟
حالا در چه حال هستی ؟
دیر آپ می کنی ؟

قایق آبی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ق.ظ http://www.blueboat.blogsky.com

salam kheyli be moghe behet sar zadam ke postet dar morede del gereftan bod akhe kheyliiiiiiiiiiiiiiiii delam geretfe bodo vaghea az khondane in matlab lezat bordamo arom shodam .sharmande ke nashod zodtar sar bezanam .movafagh bashi

دارینوش چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ق.ظ http://Fly.blogsky.com

سلام.

اولمعتاد نوشته هات می کنی بعد میری ؟ این چه رسمشه.

وحید چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
من با یازدهمین سوال سخت آپم
خواستی سربزن
فعلا...

نسیم پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ق.ظ http://maahaak.blogfa.com

سلام مریمم
آپ کردماااااااااا
بدو که جا موندی

ج پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ق.ظ http://darkoochehayemah.blogfa.com/

سلام.

بود بیمار ولی هیچ پرستار نداشت
هیچ کس بابت درمان شدن اصرار نداشت

ما همه با تو به یک کار دگر مشغولیم
و کسی جز تو به هر کار دگر کار نداشت

خود به خود عطر شفا در همه جا می پیچید
گرچه معشوقه به سر چادر گلدار نداشت

از قضا: شیطنت جمع زیاد از حد شد
فقط آن روز خدا حوصله یکبار نداشت

ضجه ها بود و همان ضجه کفایت می کرد
ولی از قلب بگوییم که انگار نداشت

بگذریم اینکه چه شد، اینکه چه کرد، اینکه هنوز
هر کسی یار کسی داشت و کس ، یار نداشت .

یا علی.



مرضیه پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ق.ظ http://mhtiam.blogfa.com

سلام خوبی؟کجایی نیستی؟دلم واست تنگ شده بود راستی چند سالته؟

سمیه پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ب.ظ http://atenaya.blogfa.com

سلام مریم جونم.خوبی عزیز؟بابا چقدر این قسمت نظراتت خارجهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!!! راستی ممنون که دوباره بهم سر زدی.واقعا با این متنی که گذاشتی موافقم!!!.راستی اومدم اینجا تا بهت بگم که واقعا وبت جالبه و مطلباتم خیلی زیباست.در ضمن منم آپم...خوشحال میشم اگه بهم سر بزنی.فعلا به خدا میسپارمت.

سارا دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ب.ظ

مریم جون وبلاگت خیلی قشنگ بود خصوصا قاب وبلاگ

واسمون مطلب خوشکل بذار

حمزه ... یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ب.ظ http://razname.jbg.ir

سلام مریم خانم
خیلی گرفته و غمگین بودم دیگه کلافه شده بودم
اونقدر که تا سیستمو روشن کردم "وقتی دلت گرفته " رو
سرچ کردم تا ببینم راه حلی واسه بیرون اومدن ازین حالت
پیدا میکنم یا نه!
واقعا با خوندن نوشته سادت آروم شدم...
همه ما میدونیم که خدا چقد به فکرمونه
اما زود با مواجه شدن با مشکلات زبون به
شکوه و گلایه باز میکنیم...

اما الان خیلی خوشحالم که خدا با وسیله قرار دادن بعضیا !
خوب آدمو آروم میکنه گرچه میدونم موقتیه این آرامش اما
همونطوری که گفتی هر وقت این دل گرفت باید بعضی چیزا رو
به یادش آورد خوندن مکرر این نوشته یه راهشه و راه اصلیش
همونیه که خدا گفته... نماز ، دعا ، راز و نیاز ، گریه...گریه... گریه...

یادمون باشه جای خدا تو دلای شکسته هست و تنها کسی هم که به دلا آرامش میده خداست
ممنون از وبلاگ قشنگت ، به ما هم سری بزن

حمزه 20 آمل
http://razname.jbg.ir

یاسین چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

سلام. ممنون که سرزدین. این پستت رو هم خوندم. منم موافقم. غم و غصه نمک زندگیه...اگه نباشه خوب نیست!

.... پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ق.ظ

ترس از این که دیگه نتونم صدات بزنم ترس از این که تو رو فراموش کنم منو وامیداره که ضجه بزنم خدا منو تنها نذار من که بی تو هیچم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد